یک روز بعد از او...

رفتی و ندیدی که بعد از رفتنت چه شاعرانه عاشق شدم...

یک روز بعد از او...

رفتی و ندیدی که بعد از رفتنت چه شاعرانه عاشق شدم...

تو گفتی منم شنیدم

تو میگی که از دل من دیگه دل بریدی میخوای 

بری و با من نمونی برسی به اون که میخوای 

تو میگفتی که خیانت توی دنیای تو زشته 

اما انگار چیزی دیگه روی قلب تو نوشته 

باشه اشکالی نداره برو از خونه ی چشمام 

من دیگه حرفی ندارم اما میمونی تو رگهام 

تو مثه نفس باهامی تو تمام لحظه هامی 

من که عاشق تو بودم فکر کردم تو هم باهامی 

برو دیگه واسه من مرد اونی که همه کسم بود 

اونی که تو اوج غم ها آخرین مرحم من بود 

اونی که شبا به یادش کلی شعر نو نوشتم 

خاطراتشو تو قلبم با یه خط نو نوشتم 

همین امروز رفت به رویا دیگه از چشم من افتاد 

مثه یک برگ قدیمی از رو شاخه ی دل افتاد 

من سپردمش به خاک و تا ابد ازش گذشتم 

مثه یک خاطره ی سرد توی صندوقی گذاشتم 

یه قلم بدست گرفتم و یه یادگار نوشتم 

برای یه عشق مرده من یه مرثیه نوشتم....

خواب یا کابوس...

وای خدای من بعد از مدت ها تو را دیدم.چون همیشه زیبا بودی 

میدرخشیدی ستاره ی من 

با نگاه سرمه ای رنگ و دلی مثال آب زلال  

خدا میداند که همین یک لحظه می ارزد به تمام عمر دنیا....... 

همان یک لحظه که نگاهت بی حواس بر نگاهم افتاد... 

...... 

کجا رفتی؟چرا دیگر نیستی؟ 

هرقدر نگاهم را میگردانم نیستی. 

ای وای... 

چرا ساعتم را برای ساعتی دیگر کوک نکردم.


باز هم بیموقع از خواب پریدم....

ندیدی

به پایت آب شدم 

تمام شدم 

اما ندیدی  

دیدمت 

بو کشیدمت  

اما ندیدی 

شکستم 

بی تاب شدم اما............ 

چرا این بار دیدی 

اما مرا نه 

او را که با نگاه بی رحمش تو را از من گرفت..........

دل تنگ...

 دلم تنگ است

دلم تابوت مرگ خویش را بر دوش میگیرد 

دلم دستان پر مهر تورا آغوش میگیرد 

دلم تنگ است 

دلم دردی به قطر کهکشان دارد 

 

دلم یاد تورا هم دوست میدارد 

دلم تنگ است 

دلم مفتون چشمان خیال انگیز توست 

دلم پروانه ای تنها میان شعله ی گرم وجود توست 

دلم تنگ است 

دلم آن داغ دیرین را که بر چشمش نهادی دوست میدارد 

دلم حتی جفا و بی وفایی تورا هم دوست میدارد 

دلم تنگ است

 

دلم بسیار دلتنگ است.....

...........

زمستان نیامده تمام جسم و روحم یخ زده... 

آخر دیروز شال گردنت را از من گرفتی...

سرما

تو که رفتی  

من هم رفتم و آن دو را تنها گذاشتم 

طفلی دلهایمان که در آن سرمای بیموقع آبان یخ زدند....

بهانه

چه درد سنگینی ست تمام آن لحظه هایی که تو دنبال بهانه ای بودی برای رفتن



من میگشتم برای دلیلی ناچیز که بمانی...