یک روز بعد از او...

رفتی و ندیدی که بعد از رفتنت چه شاعرانه عاشق شدم...

یک روز بعد از او...

رفتی و ندیدی که بعد از رفتنت چه شاعرانه عاشق شدم...

تموم شد

وقتی که داشتی میرفتی از پیش من از تو دنیام 

 

به تو گفتم نرو عشقم تو بمون گرمی دستام 

 

به تو گفتم که میخوامت تو شدی کوک نفسهام  

 

نباید تنهام بذاری به خدا که تویی رویام  

 

ولی تو گذاشتی رفتی رفتی با یار جدیدت  

 

اون شدش تموم دنیات اون شدش عشق جدیدت 

 

رفتم از دنیای سردت و شدم باهات غریبه 

 

برو از خونه ی چشمام برو دیگه برو دیره

 

 یه زمان هایی گذشته اون روزا خیلی عجیب بود 

 

تو که رفتی از تو دنیام تقریبا ۳ سال پیش بود 

 

حالا برگشتی دوباره حرف تازه ای تو داری؟ 

 

من دیگه دوست ندارم آخه تو کجای کاری؟ 

 

آره برگشتی تو بازم اما هیچی دیگه نو نیست 

 

دیگه این قلب کوچیکم واسه چشم هرز تو نیست 

 

هیچی دیگه مثل قبل نیست حتی من حتی نگاهم 

 

فکر میکردی که هنوز من مثه قبلا چشم به راهم؟ 

 

نه عزیز دیگه تموم شد رفتن اون روزای سمی 

 

واسه ی من دیگه مرده عشقای پر از دو رنگی... 

 

نزدیک به ۴ سال با یاد و خاطرت زندگی کردم؛فکر میکردم بعد تو میمیرم؛اما حالا یه اتفاق افتاده؛یه آدم پیدا شده که منو نه تنها از مرگ دور کرده که دوباره هم عاشقم کرده...هدیه ها و تمام خاطرات تورو با لمس دستای گرم و مهربونش فراموش کردم؛همین...نه آخرین کلام تورو قربانی کردم برای کسی که همه کسم شده...

عشق تازه

به دلم سپرده بودم عاشق هیچکی نشه 

از همه بترسه و دلداده ی هیچکی نشه 

گفته بودم واسه اون هیچکسی خوب نیست 

از همه دل بکنه دلواپس هیچکی نشه  

خب اونم گوش کرده بود به حرفا و نصیحتام 

تنها و دور از همه کنج خونه نشسته بود 

به کسی جواب نمیداد هیچکسی رو دوست نداشت 

هرجایی هم که میرفت بی همزبون نشسته بود 

اما دور از چشم من اون با خداش حرف میزد 

توی خواب و رویاهاش با یه کسی نشسته بود 

از خدا خواسته بودش یکی بیاد یارش بشه 

توی این دنیای تلخ شیرینی راهش بشه 

تو یکی از اون روزا خدا بهش جوابی داد 

یار خوب همراه خوب همسفر زیبایی داد 

اولش سخت بود واسم باور کنم بودنشو 

اما اون مهربونی روزای خوب رو هدیه داد 

حالا هرچی میگذره این دل عاشق تر میشه 

فکر اون برای این دل آخرین نفس میشه 

گل من عمرم فدات رویای هرشبم تویی 

نفسم جون و تنم تمام این دنیام تویی  

میخوامت تا آخرش تا انتها پیشم بمون 

تو تموم زندگیم یار همیشگیم بمون... 

برای او که آرامش بخش من است...

تقدیم به او که فرشته ی نجاتم شد

تو رو میخوام و فقط تو من دیگه هیچی نمیخوام 

 

تو برای من یه دنیا من فقط دنیام و میخوام 

 

تو همه آرزوی من تو همه رویای شبهام 

 

تو تموم شادی من به خدا جز تو نمیخوام 

 

آخه هستی توی قلبم و هنوز تویی نفسهام  

 

تورو بازم من آوردم توی مضمون غزلهام 

 

 وقتی که تو باشی پیشم من برات دیوونه میشم 

 

تورو میذارم رو چشمام واسه تو آواره میشم 

 

واسه ی بوسیدن تو سر تا پا احساس میشم 

 

با شنیدن نفسهات یه صدای تازه میشم 

 

تو بمون پیشم عزیزم و ببین که شاد میشم 

 

تو که هستی توی دنیام شعر صد آواز میشم...

می خوای بری؟؟؟

میخوای بری؟خداحافظ؛خداحافظ گل نازم 

 

برو تموم دنیامو به چشمای تو میبازم 

 

تو که از روز اول هم نمیخواستی با من باشی 

 

نمیخواستی که تو قلبم رفیق و همدمم باشی 

 

تو میخواستی با هم باشیم ولی یک مدت کوتاه 

 

برای اون زمانی که تو بودی پر از اشک و آه 

 

همون وقتای تنهاییت که اون با کسی دیگه بود 

 

تن داغش تو آغوش یکی به غیر تو می بود  

 

حالا برگشته اون پیشت میخوای با اون باشی بازم 

 

میخوای عاشق بشی با اون میخوای من نباشم نازم 

 

منم میرم؛میرم باشه خدا یاورمه هرجا 

 

ولی یادت باشه اینو؛میره بازم میشی تنها... 

به تو گفتم

به تو گفتم که اگه نباشی پیشم دنیا رو بهم میریزم  

 

به تو گفتم که همه زندگیمو به پای عشق تو میریزم 

 

به تو گفتم که همه شادیا و قصه های توی رویا 

 

من تموم حس و قلبو روحمو به وجود تو میریزم 

 

اگه تو بری و دیگه یه سراغی از من و دلم نگیری 

 

همه ی دردا و غصه های دنیا رو تو دل خستم میریزم 

 

من میخواستم که همیشه توی قلب تو بمونم 

 

که تو خونه ات اولین و تو دل آخرین بمونم 

 

اما رفتی تو از این جا رفتی و تنهام گذاشتی 

 

تو نذاشتی حتی توی خواب و رویاهات بمونم 

 

گفتی که حالا به بعدو تنهایی باید سفر کرد 

 

تو گذاشتی با یه حسرت توی غم ها جا بمونم...

تو که رفتی

تو که رفتی تموم زندگیم آتیش گرفت پژمرد 

 

تو که رفتی این قلبم توی سینم آروم؛مرد 

 

تو اون روز جداییمون که تو دستامو گم کردی 

 

نفهمیدم یهو چی شد که احساسم رو له کرذی 

 

نمیدونم چی شد اون روز که رفتارت با من بد شد 

 

که قلب مهربون تو به یکباره ازم رد شد 

 

شاید فک کردی با رفتن یه عشق تازه پیدا شه 

 

یه عشقی که برای تو به قدر معجزه باشه 

 

تو میگفتی که عشق من برات کوچیک و بی قدره 

 

که احساس پر از شورم مثه یک گوشه از درده 

 

تو میخواستی که با رفتن بری تو اوج رویاها 

 

بری دنبال اونی که میخواستیش واسه فرداها 

 

تو که رفتی من از روزا بدون تو گذر کردم  

 

تموم آرزوهامو به یاد تو غزل کردم 

 

تو که نیستی ولی اینجا تموم خاطراتت هست 

 

توی این خونه ی کوچیک هنوز عطر نفسهات هست 

 

شاید سالای خیلی بعد بیای بازم؛بیای پیشم 

 

منم تا خود اون لحظه به راهت منتظر میشم... 

 

برای تو که خیال میکنی نیستی اما هستی...

خودکشی...

اگه یک روز تو نباشی کاری با دنیا ندارم 

 

من تموم رویاهامو توی صندوقچه میذارم 

 

میرم و یه تیغ کوچیک از رو طاقچه بر میدارم 

 

اونو خیلی خیلی آروم روی رگهام میگذارم 

 

میکشم تیغ و رو رگهام تو میای جلوی چشمام 

 

چشامو میبندمو باز تیغ و میکشم رو رگهام 

 

خون که فواره زد از رگ از یه زندونی فرار کرد 

 

خون چکیدش روی عکسات اونا رو رنگ شراب کرد 

 

حتی چشماتم نتونست جلو کارمو بگیره  

 

آخه هیچی نمیتونه جلو دیوارو بگیره 

 

لحظه های آخر من پر از عطر نفسهات  

 

من میمونم چشم براهه فاتحه؛یادش بخیرات...