تو را من دوست میدارم همان قدری که رویا را
تو را میخواهمت زیبا به قدری که خدایم را
به یاد تو گذشتم از همه دیروز و فرداها
بیا برگرد با من باش تو را جان شقایق ها
منم لیلیِ شبگردِ پریشان نگاه تو
بیا لطفی کن و گاهی برای دل مجنون شو
خدا میداند و نرگس که من دلواپست بودم
تمام طول سالم را به راهت منتظر بودم
ندیدی که همه شبها به یادت ذکر میگفتم
و هنگام طلوع نور برایت شعر میگفتم
تو که هرلحظه میدیدی مسیر اشکهایم را
چرا رفتی و نشنیدی صدای زجه هایم را
صدایت خاطره ساز است ای معیار زیبایی
چرا من را رها کردی میان مردم آزاری
تو که رفتی نگاه من به دور از خاطرت پژمرد
و آن گلدان زیبا هم تو را بویید و کم کم مُرد
قسم به عشق پاکی که میان دستمان رویید
به آن احساس نابی که درون قلبمان جوشید
بیا برگرد با من باش تورا جان شقایق ها
دگر وقت کمی مانده به مرگ شوم رویاها...