یک روز بعد از او...

رفتی و ندیدی که بعد از رفتنت چه شاعرانه عاشق شدم...

یک روز بعد از او...

رفتی و ندیدی که بعد از رفتنت چه شاعرانه عاشق شدم...

مبارکه...

شنیدم عاشق شدی مبارکت باشه  

دیدم مستش شدی مبارکت باشه  

میگن خیلی حواست هست نگاهش روی تو باشه  

میگن گفتی که تو رویات باید اون اولین باشه  

خودم دیدم که دستاش و مثه ضریح بغل کردی  

خودم دیدم که تو چشماش پی یک معجزه گشتی  

همه گفتن که من باید فراموشت کنم روزی    

همه انگار نمیدونن تموم زندگیم بودی 

برو دنبال رویاهات برو هرجا دلت میخواد   

یه روز اما میادش که نگات بازم منو میخواد  

ولی اون روز دیگه قلبم برای تو نمیخونه  

بهت گفتم که یک خائن تا آخر خوش نمیمونه 

ناشناس آشنا

 آن روز بالای کوه

چه کسی فکر میکرد من تو را ببینم 

تو مرا ببینی 

ناشناس بودی برایم در خیابان های این شهر. 

دلنشین بود حرفایت 

جگرگداز بود غم هایت 

 

دل به مهرت سپردم 

عاشقم بودی عاشقانه 

میدیدی حرف هایم را از پس هر پلک بر هم گذاشتن 

چه بودی تو؟؟فرشته؟؟ 

باز بالای کوه بود 

اما حرفت بوی عشق نداشت این بار 

گفتی که بالای کوه دیگری کسی دیگر را دیدی 

حرفی نگفتم پلک هم نزدم 

با تمام آشنایی ناشناس شدی 

چه بودی تو؟؟...؟؟


مردم

وقتی خبر رو بهم دادن نتوستم رو پاهام وایسم 

اول گفتم دروغه میخوان اذیتم کنن 

گفتم باید خودش بگه 

 

اومدی بهم گفتی 

بازم باور نکردم التماس کردم  

قسمت دادم 

اما راست بود 

دیگه نمیشد کاری کرد 

من که فقط بودنتو می خواستم 

 

نماز من هرروز دیدنت بود 

نیاز من شنیدن نفسهات بود 

اما بازم فایده نداشت 

تو دیگه شاه داماد شده بودی.... 

حالا از اون روز به بعد منه دیوونه هرروز میام در خونتون 

از دور نگات میکنم 

آخه قول دادم 

نمیخوام نمازم قضا بشه...

تو گفتی منم شنیدم

تو میگی که از دل من دیگه دل بریدی میخوای 

بری و با من نمونی برسی به اون که میخوای 

تو میگفتی که خیانت توی دنیای تو زشته 

اما انگار چیزی دیگه روی قلب تو نوشته 

باشه اشکالی نداره برو از خونه ی چشمام 

من دیگه حرفی ندارم اما میمونی تو رگهام 

تو مثه نفس باهامی تو تمام لحظه هامی 

من که عاشق تو بودم فکر کردم تو هم باهامی 

برو دیگه واسه من مرد اونی که همه کسم بود 

اونی که تو اوج غم ها آخرین مرحم من بود 

اونی که شبا به یادش کلی شعر نو نوشتم 

خاطراتشو تو قلبم با یه خط نو نوشتم 

همین امروز رفت به رویا دیگه از چشم من افتاد 

مثه یک برگ قدیمی از رو شاخه ی دل افتاد 

من سپردمش به خاک و تا ابد ازش گذشتم 

مثه یک خاطره ی سرد توی صندوقی گذاشتم 

یه قلم بدست گرفتم و یه یادگار نوشتم 

برای یه عشق مرده من یه مرثیه نوشتم....

خواب یا کابوس...

وای خدای من بعد از مدت ها تو را دیدم.چون همیشه زیبا بودی 

میدرخشیدی ستاره ی من 

با نگاه سرمه ای رنگ و دلی مثال آب زلال  

خدا میداند که همین یک لحظه می ارزد به تمام عمر دنیا....... 

همان یک لحظه که نگاهت بی حواس بر نگاهم افتاد... 

...... 

کجا رفتی؟چرا دیگر نیستی؟ 

هرقدر نگاهم را میگردانم نیستی. 

ای وای... 

چرا ساعتم را برای ساعتی دیگر کوک نکردم.


باز هم بیموقع از خواب پریدم....

ندیدی

به پایت آب شدم 

تمام شدم 

اما ندیدی  

دیدمت 

بو کشیدمت  

اما ندیدی 

شکستم 

بی تاب شدم اما............ 

چرا این بار دیدی 

اما مرا نه 

او را که با نگاه بی رحمش تو را از من گرفت..........

دل تنگ...

 دلم تنگ است

دلم تابوت مرگ خویش را بر دوش میگیرد 

دلم دستان پر مهر تورا آغوش میگیرد 

دلم تنگ است 

دلم دردی به قطر کهکشان دارد 

 

دلم یاد تورا هم دوست میدارد 

دلم تنگ است 

دلم مفتون چشمان خیال انگیز توست 

دلم پروانه ای تنها میان شعله ی گرم وجود توست 

دلم تنگ است 

دلم آن داغ دیرین را که بر چشمش نهادی دوست میدارد 

دلم حتی جفا و بی وفایی تورا هم دوست میدارد 

دلم تنگ است

 

دلم بسیار دلتنگ است.....